۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۴, دوشنبه

زن

زن می تواند نباشد دنیا اگر کور باشد
شاید که زن هم شبیه یک وصله, ناجور باشد
دنیا قبای گشادی بر استخوانهای یک مرد
زن کوک میزد به دنیا بر استخوانهای بی درد
زن جاری زندگی بود میلی به سوی همیشه
میلی که تا بی نهایت سرشار از برگ و ریشه
زن یک مساحت پر از سیب حجمی پر از بوی گندم
یک قاعده جنس احساس در ارتفاع ترحم

زن روبه روی وتربود ضلعی که قائم به ذات است
او ذات باشد نه معنی ,ذاتی که دور از صفات است
سنگین, اما نه از سنگ نقاشی ای خالی از رنگ
زن با نگاهی پلنگی بر زندگی میزند چنگ
او در فضای سه بعدی بر خط سوم مماس است
دنیا دو چشمی که اورا هر لحظه در التماس است
"هرچند زن , اسم عام است...زن بودن من خصوصی است
امکان ندارد بفهمی این طرز بودن خصوصی است"