۱۳۸۷ بهمن ۷, دوشنبه

بی - در - کجا




استکان خیالش که ریخت
آب از سرش گذشت
چشم ِ درآمده اش لبش را گزید
زبان دراز- اَش اما به افتخار شما ماند بیرون
وگردن کج - اَش که شبیه فهم شما بود
همراه ِ ضربان تند قلب ِ ماجرا
که در گوش زمانه ی کر
هر دقیقه هفتاد و هفت ضربه ی کاری می نواخت
به دستی زل زده بودند که دل- اَش به هیچ کاری نمی رفت
تنها پایی که قلمش کرده بودید
روی زمین می نوشت:
"درد در درد امتحان شده ام
دنده بر دنده نردبان شده ام
بروید از مقام من بالا"
تصویر: اتودهایی برای پرتره ی ون گوگ اثر فرانسیس بیکن

۱۳۸۷ دی ۲۲, یکشنبه


سنگی که فرو افتاد از سمت سراشیبی
بر جمجمه ام بارید , بر کلبه ی تخریبی

تابوت و درخت و تخت , خوابی ! به ابد می رفت
این پنجره خالی نیست , از رفتن ترتیبی

عاصی شو و نفرین کن , بر قوم خود ای اُمی
من خسته ام از مردن , از بودن تقریبی

نقاش جهان ماده, جنگ آمد و نر گشتیم
حق با توی کودک بود , ای ماده ی ترکیبی


جادوی شده ی جهلیم , مردیم و نمی فهمیم
کرمیم که می لولیم , در این کره ی سیبی