
هیچ خطی دوست عزیز!
اینجا را که منم ...!
به جایی که تویی وصل نمی کند
عجیب نیست که دارم با تو حرف می زنم؟!
سوالی که توی دستم گذاشتی ,
به نگاهم جوش خورده...راستی ؟!
با کدام کلید از این در گذشتی
من که هرچه می گردم...
اوضاع عجیبی است ...
پاهایم مرا کجا جا گذاشته اند ؟!
دست های من از پیشم کی رفته اند؟!
قلبم که دست کم از ساعت شهرداری دقیق تر می زد,
پشت کدام چراغ ...ایستاده ؟!
معلوم نیست...نمی دانم
فکر من اما ...ناگفته نماند...کار میکند
این کارخانه همین طور دارد سوال
باور میکنی اگر بگویم جواب ندارم؟؟؟
این مکالمه دارد زیاده از حد خرج برمی دارد
و این در
این طور که پیداست...
روی هیچ کلیدی لبخند نمی زند...
"سروده ی مهرداد فلاح"
۲ نظر:
ما دیگه عمراً جلوی استادی مثل شما سر بلند نمی کنیم.عکسها فوق العاده بودند. خیلی رنگهای جالبی داشتند.
سفر بخیر
ما که فقط نَظاره می کنیم این دیار فرنگستان را. آن هم از دور. که ما را ویزای شاه عبدالعظیم هم نمی دهند و به قولی دوست جنوبی مان هنوزاهنوز اسیر خاک دامنگیر جنوبیم.
ارسال یک نظر