۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

loving eyes




Great! All of the world would be lovely when you are looking with loving eyes!


وقتی سر شوق باشی انگار دنیا سر شوق می آید ... یک نفر بود این جور وقت ها می گفت :" البته این چیزی نیست که برای همه صادق باشد" , بعد سرش را می انداخت پایین و با نوع کفشهایش زمین را می سابید و می گفت ای کاش...
وقتی سر شوق باشی اصلن کتاب خودش می پرد توی دستت ، حتا نیاز نیست انتخاب کنی "کافکا در کرانه " را بخانی یا "کلاخ آخر همه می رسد "
اصلن چه فرقی می کند کتاب کرانه ندارد ... وقتی می خانیش انگار توی ننوی کودکی ات تاب می خوری ... یا کمی فکاهی تر در تور خواب بسته شده میان دو درخت در سایه روشن جنگلی آرام در ملایم ترین روز بهار کنار رودی که آرام آرام آرشه ی چشمهای کف خود می شود
وقتی سر شوق باشی اصلن چه فرق می کند ؟! زمستان هم اگر باشد مثل خاطره ی کاموای موهری سفیدی می شود که سالها پیش مادر نقش نارنجی و قرمز و سیاه یک قایق روی موج را, یک شب تا صبح بالا آورده بود و دست آخر دوتا منگوله ی سفید هم کنارش دوخته بود که با جوراب شلواری سفید و دامن کوتاه سفیدت از تو یک برف باز خاستنی تر بسازد میان این همه آدم برفی
وقتی سر شوق باشی کلاغ هم که قار قار بکند , قورباغه هم ابوعطا بخاند , بلیط ات شماره ی سیزده باشد، گربه هم توی چشمهات زل بزند, سگ هم توی خیابان دنبالت کند , سوسک هم از چاه دست شویی دالی کند , حتا آب هم اگر سر بالا برود , هیچ چیز جلودار نیشخند تیله ی براق نگاهت نیست ... وقتی سر شوق باشی دنیا مشتاق توست ، شک نکن!