۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه

شطحیات خودمانی ایکس و ایگرگ


x : نام تو را که می نویسم ، دفترم ، عِطر لیمو می گیرد ، چگونه ای ؟!
Y : اسممو بده کمپانی بیژن ، بفروشما !

x : باد که بر گیسوان به برف نشسته ات می وزد، هوا لبریز زمستان می شود ،موهایم را می ریزم روی موهات ، می شود: شب در زمستان!
Y : جون تو سرده ها ، بریم راپتوپتو زیر پتو

x : عطش ! آیا کسی هست که یک لیوان ابر در حلق سوخته ام بریزد؟
Y : آتش بگیر تا که بدانی چه می کشم

x : دیرگاهیست، صخره ها، از تو ، خرد شده اند ، به آنها تکیه نکنید !!!
Y : این روزها همه به خودشان تکیه می کنند ، شما!! چطوری میشه اونوقت؟؟

x : برگرد تا تمام پیراهن های بی پشت را در آینه بکارم
Y : ضعیفه ! برنگردم از پشت مثلن چه غلطی می خای بکنی ؟

x : انگاری چشم هات عرق کرده اند ! این تب تند، از مرداب چشمان کیست؟
Y : هنوز به بی عینکی بعد لیزیک عادت نکردم !!!

x : تمام عمر در مسیر رودی گام برمی داشتم که در آن عصایش معجزه خواهد کرد ، انتهای رود ، موسی روی ویلچر، به انتظار معجزه ! نشسته بود ...
Y : هه فرمون ، فرمون که می گفتن این بود ؟

.
.
.
پ . ن : وقتی که از نگاه به آفتاب/ از تراوش ماه / از تمام حس تهی می شوم/ انگشتهای منجمدم را پیاله وار به سوی تو می گیرم / بر دستهام بتاب / تا باز مثل همیشه از تو ....نوشتن معجزست برگرده ی این زمهریر غریب