۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۶, دوشنبه

آه خاکسترگلهای سرخ

اکنون که ایستاده ام در کنار دریای محبت و به غروبش خیره گشتم........فکر می کنم به لحظه های شفقت و عشق...
چقدر زیباست این غروب غم
دیگر قطرات اشک به گونه هایم سرازیر می گردد به یادتو
تو که بهترین عشقی...تو که تنها پرنده ی نجات من از این دیوار سنگی هستی
چقدر آرزو داشتم تا زمانی دستانم را در دستانت گره کرده و بگویم که به اندازه ی تمام دنیا دوستت دارم
و اکنون تو ایستاده ای در آن طرف دریا و من با تو فرسنگها فاصله دارم
می خواهم فریاد بزنم...و بگویم چرا همیشه فاصله؟...بین من و تو؟....
ولی تو با همان آرامش همیشگی ایستاده ای و من می خواهم دردهایم را با فریادی بلند به گوش تو برسانم
باد گونه های تو را نوازش می دهد و گیسوانت را به این طرف و آن طرف می کشاند و من در ساحل فراموشی با چشمانی سرشار از آرزو در تو می نگرم
اگرچه هر جا که باشم می دانم تو دردهای مرا می خوانی
مرغان دریایی بر فراز این دریای بیکران به پرواز در آمده اند...
آه که چه زیبا می خواندد سرود عشق را
آه که چه زیباست درد بی یاری
تو چه کردی بامن؟
چه باقی گذاشتی از آنهمه آرزوها و عاطفه
که باز هنوز با تمام وجودم می خواهم برایت بنویسم و قلبم را تقدیم دیارت کنم
که باز با اینهمه آه خاکستر گلهای سرخ تقدیم تو باد

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۴, دوشنبه

زن

زن می تواند نباشد دنیا اگر کور باشد
شاید که زن هم شبیه یک وصله, ناجور باشد
دنیا قبای گشادی بر استخوانهای یک مرد
زن کوک میزد به دنیا بر استخوانهای بی درد
زن جاری زندگی بود میلی به سوی همیشه
میلی که تا بی نهایت سرشار از برگ و ریشه
زن یک مساحت پر از سیب حجمی پر از بوی گندم
یک قاعده جنس احساس در ارتفاع ترحم

زن روبه روی وتربود ضلعی که قائم به ذات است
او ذات باشد نه معنی ,ذاتی که دور از صفات است
سنگین, اما نه از سنگ نقاشی ای خالی از رنگ
زن با نگاهی پلنگی بر زندگی میزند چنگ
او در فضای سه بعدی بر خط سوم مماس است
دنیا دو چشمی که اورا هر لحظه در التماس است
"هرچند زن , اسم عام است...زن بودن من خصوصی است
امکان ندارد بفهمی این طرز بودن خصوصی است"