۱۳۸۷ دی ۲۲, یکشنبه


سنگی که فرو افتاد از سمت سراشیبی
بر جمجمه ام بارید , بر کلبه ی تخریبی

تابوت و درخت و تخت , خوابی ! به ابد می رفت
این پنجره خالی نیست , از رفتن ترتیبی

عاصی شو و نفرین کن , بر قوم خود ای اُمی
من خسته ام از مردن , از بودن تقریبی

نقاش جهان ماده, جنگ آمد و نر گشتیم
حق با توی کودک بود , ای ماده ی ترکیبی


جادوی شده ی جهلیم , مردیم و نمی فهمیم
کرمیم که می لولیم , در این کره ی سیبی

۱ نظر:

میثم الله‌داد گفت...

من آدرسم رو عوض کرد
آبجی اگه لینک دادی عوضش کن
http://pashooyeh.blogspot.com