۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۸, دوشنبه

سلول

در باز شد روبه سلول هفده دقیقه تنفس
سلول یک در سه چارم در بند بند تو پیچید
یک سطل آب تفکر یک سینی خالی از حرف
دستی زبانش بریده , یک جمجمه جنس خورشید
آن گوشه تر روی دیوار حک بود خطی قدیمی...
شعری سراپا پر از خون ..."مردی که بر دار تابید"
صد چوب خط روی دیوار, از روزهایی نرفته
از روزهایی که میرفت... او روزها را نمی دید
هی! آن وسط در همین هال در هال یک در سه چارم
آیینه لبریز دیدار , از چشمهایی که پوسید
داراییش کاغذی زرد , برگی مچاله پر ازدرد
دستش مدادی سیاسی فکرش تراشی ز تردید
سلول زایید و زایید سلول چون مادری بود
گهواره ی شاعری که آزادگی می سرایید
یک شب که آواز شومی جغدانه بیداد میکرد...
جلادها سر رسیدند در روی یک پای چرخید
مردی که در پای دیرک مستانه برمرگ خندید
پرواز خود را چنان برگ آهسته بی بال رقصید

۳ نظر:

نویسنده مهمان گفت...

چقدر روح بزرگی باید یکی داشته باشه که پای چوبه ی دار به جلاد لبخند بزنه
اونجا که همه پاشون می لرزه.

....

یعنی خدا بود پستت

قرنطینه گفت...

سلام و سپاس بسیار از تو دوست عزیزم...
و آدرس جدید من...

Mahmood Syed Faheem گفت...

Your blog is very nice. The photographs are very beautiful. Let us pray for peace for the world. Let us make the world pollution free and save it for our children. Wish you all the best. God is Great.

http://home-jobs-4you.blogspot.com