۱۳۸۷ مرداد ۲۷, یکشنبه

تولد صفری دیگر


گاهی اوقات آدم لذت داشتن خیلی ها رو نمی دونه ولی وقتی می بینه چه بی بهانه وقتی حتا ازشون فرسنگها دوری به یادتن ته دلش برای اونها غنج می زنه و دل تنگشون می شه

امروز کسایی زنگ تلفنم رو به صدا درآوردن که واقعن انتظارش رو نداشتم

بعد از مدتی که به نت سر زدم کسانی برام پیغام تبریک گذاشتن که اصلن فکر نمی کردم بدونن روز تولدم کی هست

بعضی وقتا آدم از سوپرایز شدن چقدر لذت میبره

و مهم تر از همه آدمی که ده ساله ازت بی خبره پیدات کنه و این روز رو بهت تبریک بگه

واقعن بعضی وقتا هیچ چیز از اشکای شوق آدمی زلال تر نیست اونم وقتی تو هوای یه خاک دیگه نفس می کشی


بابایی خوبم , دلم میخواست نیمه شب چنین روزی مثل همه ی سالها اولین کادوی تولدمو از دستای مهربون شما بگیرم ...اما از همین راه دور دستاتون رو میبوسم و به خاطر تبریک بی نهایت دور از ذهنت و اینهمه علاقه سپاسگزارتم ,شاید شما هیچ وقت این چند خط رو نخونی اما با تموم قلبم دوستت دارم و به خاطر همه چیز ازت ممنونم ...به خاطر قراری که برای عصر تو غروب با تموم دوستام گذاشتی و جای منو خالی میکنی ... هیچ وقت لو نمی دم که قضیه رو فهمیدم اما واقعن روحم داره واستون پر میزنه ...شما توی غروب با دوستان من , منم تو مک دونالد صدو شونزده خیابون قیوولی با خانواده ی آقای احمدوند...عطر حضورت اینجا کمه ...عطر حضور همه تون ...مامانی خوبم ...شما...و اون دوتا داداشی شیطون که نصف شب با تلفناشون خوابو از چشم همه گرفتن

از راه دور می بوسمتون

سال شصت و دو یادت بخیر



۳ نظر:

qualitas گفت...

تولدتان مبارک.

میثم الله‌داد گفت...

به به

تولدتون مبارک

ف ی ر و ز ه گفت...

تولدت مبارک نازنین