۱۳۸۷ شهریور ۲, شنبه

اتفاق صفر





ماه نزدیک به قرص تمام است... امشب ....اتفاق... می افتی
امشب اتفاق می افتی و مرا تا تمام از مترسکزا رها میبری وزیر بلندترین وزشت ترین مترسک یک شاخه ی گندم میکاری و می گویی شاید کلاغها به شوق آن یک شاخه گندم به سرو صورت مترسکها کاری نداشته باشند
امشب اتفاق میافتی و میگویی تمام داستانهای عاشقانه ی زمین را آنها نوشته اند که سهمشان از زمین تنهایی وسختی و نفرت و زندان بوده است
امشب اتفاق میافتی و با تیزنی نان و کوه و عشق و شعر و ستاره پیکر علاقه را می تراشی و میگویی که من نجیب ترین اسب وحشی بالدارم که در خیالت می وزم تا تو کنار خاطره ی مهتابی شقایقها تنها نپژمری
امشب اتفاق می افتی آنجا میان بیشه ی تنهایی کنار خلوت ماه
و تالاب ناگاه پر از صدای رویش نیلوفران وحشی به خود میپیچد
امشب اتفاق می افتی ...میدانم...تمام گلهای داوودی به سمت صدای جیرجیرکانی بازگشته اند که در روز تولد اولین مهتاب آواز خوانده اند

و آخرین گل سرخ باغچه بوی تو را به پرستویی می سپرد که نفس همه ی آفتابها را به یادگار دارد
امشب اتفاق می افتی کنار پرواز همان سنجاقک کوچک که قلبش را به سنجاقی دوخته بودند تا زیرو روی دامن لنگی ام را به هم بدوزد
امشب اتفاق می افتی کنار نفرین یاسهای سر راهی ...همانجا که دیار سرزنشها آغاز می شود
امشب اتفاق می افتی ! تمام این حیاط را تا آنجا که هویت پیچکها اجازه دهد سبز خواهی شد...به بار خواهی نشست....می دانم
امشب ! امشب اتفاق می افتی و شاعر شبهای دلتنگی حروف دفتر نباتی اش را آزار خواهد داد
کنار شب بوها ...همان جا که اقاقی به ماذنه می رود

همانجا که اشک هات روی دوش پروانه سنگینی میکنند و من روی بوم, سرودهای سبز دریای آبی را سایه روشن می زنم.



امشب اتفاق می افتی
و من تو را بر آب خواهم نگاشت
می خواهم بروی
عکس اول از خودم: میانه راه سرژی و پاریس /یک شب به یاد ماندنی

هیچ نظری موجود نیست: